خانه پدری با 40 کودک

به گزارش وبلاگ ادکلن شنل، تهران (پانا) - جوان 30 ساله پدر 40 کودک است. اگرچه نام هیچ کدام از این بچه ها در شناسنامه او ثبت نشده، اما او برایشان خانه ساخته است و با آنها زندگی را تجربه می نماید.

خانه پدری با 40 کودک

به گزارش شهفرایند، بچه ها لحظه شماری می نمایند تا او از راه برسد و با آنها بازی کند. خودش می گوید همه این 40 کودک بچه های من هستند و حالا در آستانه 30 سالگی او 40 فرزند دارد، آن هم در خانه ای که با کوشش و سختی آن را بنا نموده تا بچه ها کاملا احساس نمایند در خانه پدری هستند. وقتی تصمیم گرفت پدر باشد تنها 21 سال داشت. پیش از آن هم طعم یاری به بچه ها را چشیده بود، همان زمان که 16 سال داشت و سرپرستی اقتصادی دو کودک از کمیته امداد را بر عهده گرفته بود.

رشته تحصیلی برای هدفی بزرگ

دانشگاه که رفت رشته تحصیلی اش را بر اساس علاقه اش به بچه ها انتخاب کرد، مددکاری خواند و فوق لیسانسش را که گرفت روان شناسی هم شرکت کرد و در آن رشته هم پیروز شد فوق لیسانس را بگیرد. برای آنکه بتوانم با بچه ها ارتباط بگیرم و احتیاجهایشان را بشناسم، باید به روز باشم و اگر با مسئله ای برخورد کردند توان این را داشته باشم که جنس مشکل را بشناسم و آن را رفع کنم.

نوزده سالش که بود همه او را در همدان به اسم خیر می شناختند، به خاطر همین بود که سرپرستی مرکز نگهداری معلولان را به او سپردند. مرکز معلولان یک خانه قدیمی بود که وقتی قرار شد به آنجا بروم کوشش کردم فضای آنجا را کمی به روز کنم. دو سالی را در آنجا ماندم و بعد از مدتی برای انجام برخی کارهای شخصی ام به همدان آمدم.

موسسه ای برای بچه ها به جای ماشین

مهرداد دو ماه بیشتر در همدان نمانده بود که برخی از دوستانش به او گفتند موسسه خیریه ایتام راه انداری کند. رزومه اش را برای بهزیستی فرستاد، اما تا مدتی خبری از آن نشد، زیرا برای بهزیستی کمی سنگین بود که به یک جوان 21 ساله برای راه اندازی مرکز شبه خانواده اعتماد کند. اما روزی که در بنگاه خودرو در حال قولنامه ماشین بود، تلفنش زنگ خورد و بساط خرید خودرو به هم خورد. خودرو را سوار شدم تا شرایط آن را بسنجم. دقیقا 20 کیلومتر را که نشان داد، جلوی در بنگاه بودم، با صاحب خودرو در حال گفت وگو بودیم که تلفن من زنگ خورد، از بهزیستی بود و اعلام کردند با درخواست من موافقت شده است. پدرم قول داده بود یک خانه قدیمی برای این کار را به من بدهد و آن روز وقتی به خانه برگشتم و به او گفتم که خودرو نخریدم و می خواهم همان خانه ای را که قول داده بودی تعمیر کنم، او هم خانه را برای نگهداری این بچه ها در اختیار ما قرار داد.

طبقه پایین خانه انبار سیب زمینی بود و باید اتاق ها در طبقات بالا کاملا تعمیر می شد. مهرداد خودش دست به کار شد و خانه را آن طوری ساخت که بچه ها احساس نمایند که خانه خودشان است.

حالا این خانه بنا شده بود که بچه ها در آن احساس آرامش نمایند و طعم شیرین زندگی را در آن بچشند. این مرکز همه چیزش شبیه خانه است، یک خانه پرجمعیت. حال و پذیرایی و چند اتاق و حیاطی که بچه ها در آن بدوند و بازی نمایند و بوی غذایی که هر روز در خانه می پیچد.

مرکز دوم برای بچه های بزرگ تر

کمی که گذشت و بچه ها که بزرگ تر شدند مهرداد به این نتیجه رسید که ممکن است در فرایند کار خانه پدری که نامش خانه خیریه رهروان راه علی(ع) بود، اختلال بیفتد. این ماجرا درست در زمانی افتاد که مهرداد دوباره می خواست ماشین بخرد. این بار هم قید خرید ماشین را زد و با میزان پولی هم که پس انداز داشت، خانه دیگری خرید تا بچه ها را در رده های سنی بالاتر در آنجا نگه دارد. ساخت خانه یک سالی طول کشید و گروه دوم بچه ها در آنجا مستقر شدند.

کارخانه هایی برای حمایت از بچه ها

حالا بچه هایی که بزرگ می شدند احتیاج به مهارت و کار داشتند. همین شد که او کارگاه بلدرچین و خیارشور را هم به راه انداخت تا بچه هایی که مرز سنی شان به بالای 18 سال می رسد بدون کار نمانند.

اجباری برای حضور بچه ها در کارگاه نیست، اما به قول ما همدانی ها این بچه ها نه مشت پری دارند و نه پشت پری، به همین علت یکی از اساس کار ما در این مراکز مهارت آموزی بچه هاست تا آنها بدون کار نمانند. آنها که سن کمتری دارند، اگر دوست داشته باشند در طی روز یک تا دو ساعتی می توانند به کارگاه بیایند و کار را یاد بگیرند و سن بالاها هم اگر بخواهند در کارخانه مشغول به کار شوند، حقوق می گیرند و این طور می توانند خرج زندگی خود را تامین نمایند، زیرا بر اساس قانون بهزیستی بچه ها تا 18سالگی در این مراکز نگهداری می شوند، اما بعد از آن حمایت از آنها برداشته می گردد، به همین علت فکر می کنم که باید از همان کودکی شرایط را برای کار این بچه ها در بزرگسالی مهیا کنیم.

انتخاب شغل با بچه هاست

البته مهرداد بر اساس علاقه بچه ها آنها را به بازار هم معرفی می نماید و به قول خودش آنقدر اعتبار دارد که بچه هایش را برای کار معرفی کند و نه نشنود. حالا تعدادی از بچه هایش در همان کارگاه و کارخانه خودش کار می نمایند و برخی ها هم وارد بازار شده اند. یکی تراشکار معروفی است و یکی در یک شرکت بزرگ حسابداری می نماید و یکی هم برای خودش بازاری شده و خرید و فروش لباس انجام می دهد.

آرامش در زندگی در کنار این بچه ها

مهرداد گریزی به گذشته می زند و می گوید: شرایط اقتصادی پدرم بد نبود و جوان تر که بودم بخشی از پولم را خرج خودم می کردم. یادم می آید که خط تلفنی که می خواستم بخرم، با قیمت یک خودرو برابری می کرد، اما این خرج ها از نظر روحی من را آرام نمی کرد و تازه وقتی پای یاری به دیگران در زندگی ام باز شد، معنای آرامش را احساس کردم و آنجاست که معجزه هر لحظه در زندگی ات نمایان می گردد و این معجزه ها را هر روز در زندگی مان می بینیم، همین که این موسسه هیچ زمانی مانعی برای رفع کردن خواسته بچه ها نداشته، عین معجزه است.

مرکزی بدون تابلو

حالا مرکز شبه خانواده در روستای انصار الامام (ینگیجه) و در 15 کیلومتری بیش از 20 روانشناس و مددکار اجتماعی دارد و ماهانه بیش از 80میلیون تومان در این مرکز برای نگهداری این بچه ها بی سرپرست و بدسرپرست هزینه می گردد. این موسسه ای است که تابلو ندارد تا بچه هایی که در آن زندگی می نمایند احساس خانه پدری شان را از دست بدهند و نگاه سنگین دیگران برای آنکه پدر و مادری ندارند آنها را بدرقه نکند. زیرا مهرداد می گوید خودم پشت شان هستم و پدر تک تک آنها.

در کشور بیش از 650خیر برای آنکه بچه ها بی سرپرست در شیرخوارگاه ها و مراکز اقامتی بهزیستی نباشند و طعم داشتن خانواده را بچشند، مراکز شبه خانواده راه انداخته و پدرخوانده یا مادرخوانده هزاران کودک بی سرپرست شده اند.

منبع: خبرگزاری پانا

به "خانه پدری با 40 کودک" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "خانه پدری با 40 کودک"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید